وبلاگ شخصی همایون سلحشور فرد

این وبلاگ تجمیع وبلاگ های جداگانه قبلی ام است

وبلاگ شخصی همایون سلحشور فرد

این وبلاگ تجمیع وبلاگ های جداگانه قبلی ام است

بایگانی

۱۰ مطلب با موضوع «فرهنگ بسیجی :: مدیریت اسلامی» ثبت شده است

فرهنگ بسیجی/ 65
 
مدیریت اسلامی/25

 

نظم را برای همه می خواست؛ هیچ گاه راضی نمی شد که به عنوان فرمانده لشگر مقابل درب نگهبانی بازرسی نشود ...

وقتی به درب خروجی پادگان می رسید به مامور دژبان احترام می گذاشت، سلام می کرد.

قبل از اینکه دژبان بخواهد، ماشین را خاموش کرده پایین می آمد، درِ صندوق ماشین را برای بازرسی بالا می زد و اصرار می نمود که با دقّت وارسی کنند.

به همراهان سفارش می کرد که به این دژبان ها احترام بگذارید؛ این ها کسانی هستند که در گرما و سرما و گرد و خاک و باد و باران انجام وظیفه می کنند.

مصاحبه با برادر حسین رضایی، معاون لشگر امام حسین (علیه السّلام)
کتاب «سیمای سرداران شهید اسلام»/جلد ۱- حاج حسین خرازی، فرمانده لشگر امام حسین (علیه السلام)/صفحه ۹۱

به نقل از برادر، حاج ابوشهاب
کتاب «سیمای سرداران شهید اسلام»/جلد ۱- حاج حسین خرازی، فرمانده لشگر امام حسین (علیه السلام)/صفحات ۸۷-۸۶


برگرفته شده از salahshoorfard.blog.ir
  • همایون سلحشور فرد
فرهنگ بسیجی/ 64
مدیریت اسلامی/24

 

 

 

شخصاً به امور بچه ها رسیدگی می کرد؛ حتی وقتی به شهر می رفت، به خانه آن ها سرکشی می کرد و به رفع گرفتاری های آن ها می پرداخت.

یک شب متوجه گریه ی یکی از بچه ها شد؛ وقتی درباره اش پرس و جو کرد معلوم شد متأهل است و زن و فرزند دارد.

حدود یک سال است که به مرخصی نرفته است، بدتر آن آخرین باری که از مرخصی برمی گشت حتی نتوانسته بود نان و آبی برای منزل تهیه کند؛ از خجالت بدون خداحافظی، زن و بچه اش را ترک کرده و به جبهه آمده بود.

حاج حسین خیلی عصبانی شد؛ فردای آن روز او را خواست و به شدت از او گِلِه کرد که چرا وضع خودش را اطلاع نداده.

فوراً کمک قابل توجهی به او نمود و راهی منزلش کرد.

به نقل از برادر، حاج ابوشهاب
کتاب «سیمای سرداران شهید اسلام»/جلد ۱- حاج حسین خرازی، فرمانده لشگر امام حسین (علیه السلام)/صفحات ۸۷-۸۶

 

  • همایون سلحشور فرد

فرهنگ بسیجی 62

مدیریت اسلامی 23

نیمه های شب اغلب به وضع خوابیدن افراد لشگر، سرکشی می کرد؛ حتی نحوه خوابیدن افراد را کنترل می کرد.

در این میان چنانچه پتوی کسی کنار رفته بود، با آرامش تمام آن را به روی او می کشید.


کتاب «سیمای سرداران شهید اسلام»/جلد ۱- حاج حسین خرازی، فرمانده لشگر امام حسین (علیه السلام)/صفحه ۷۲

لینک در کانال تلگرامی فرهنگ بسیجی

  • همایون سلحشور فرد

فرهنگ بسیجی 60

مدیریت اسلامی 22

اولین فرمانده در سپاه اسلام بود که سیگار کشیدن بسیجی ها را ممنوع کرده بود و در این مورد سختگیری شدیدی می کرد.

کتاب «سیمای سرداران شهید اسلام»/جلد ۱- حاج حسین خرازی، فرمانده لشگر امام حسین (علیه السلام)/صفحه ۴۳

لینک در کانال تلگرامی فرهنگ بسیجی

  • همایون سلحشور فرد

فرهنگ بسیجی 59

مدیریت اسلامی 21

یک بار حاج حسین [خرازی] به همراه یکی از معاونینش سوار بر خودروی فرماندهی قصد ورود به پادگان را داشتند.

حاج حسین که می خواست وضع انتظامات و انضباط بچه ها را آزمایش کند، به محض مشاهده مأمور که از ایشان مطالبه برگ مأموریت و کارت شناسایی کرده بود، هر دو پاسخ منفی دادند.

مأمور انتظامات با خشکی تمام پرسید "می بینم اسلحه هم دارید! … پس امریه اجازه حمل اسلحه کمری خودتان را نشان بدهید"

پاسخ شنید که " نداریم"

ناگهان مأمور انتظامی فریاد کشید "یعنی چه؟! نه کارت شناسایی دارید، نه برگ مأموریت و نه جواز حمل سلاح!"

اسلحه خود را به طرف آن ها گرفت و فریاد زد: "فوراً از ماشین پیاده شوید! دست ها بالا! اسلحه خودتان را از طرف لوله بگیرید همانجا روی کاپوت ماشین بگذارید و بدون معطلی دو متر از ماشین فاصله بگیرید!" …

  • همایون سلحشور فرد

فرهنگ بسیجی 58

مدیریت اسلامی 20

کمی پایین تر از محل توالت ها و دستشویی، محل نگهبانی من است … ناگهان صداهای گُنگی از توالت ها نظرم را جلب می کند.

 صدای آب می آید؛ تقّ و توق چند آفتابه و سطل می آید.

معمولاً بچه ها این وقت شب کمتر به توالت می روند و اگر رفتند کمتر سر و صدا راه می اندازند …

نزدیک تر می روم؛ یک نفر داخل دستشویی تند تند این ور و آن ور می رود؛ بیشتر حسّاس می شوم؛ اسلحه را آماده می کنم … نزدیک می شوم …

چیزی که بعداً می بینم، تعجّبم را آنقدر بر می انگیزد که اگر هزار عراقی را آنجا می دیدم تعجّب نمی کردم!

  • همایون سلحشور فرد

فرهنگ بسیجی 56

مدیریت اسلامی 19

همگی جمع شدند و به طرف چادر حمید (1)  آقا راه افتادند.

- آقا مشکلات داریم! هر چه سریعتر برای ما مرخصی صادر کنید!

- آقا، ما کار و زندگی داریم، پایان ماموریت ما را بدهید، برویم!

یکی گویا عصبانی تر بود، با لحن تندی گفت:

- خودتان خانواده هایتان را می آورید اینجا، فکر نمی کنید که ما چه مشکلی داریم!

حمید ... اورکتش را روی دوشش انداخت و بیرون آمد.

  • همایون سلحشور فرد

فرهنگ بسیجی 54

مدیریت اسلامی 18

حمید(1) دست راستش را روی چشمش گذاشته بود و موتور را هدایت می کرد؛ جلوی سنگر که رسید، موتور را خاموش کرد، پیاده شد و داخل سنگر رفت.

بچه ها تا او را دیدند، متوجّه چشمش شدند که دستش آن را پوشانده بود.

- چی شده حمید ؟

- هیچ چی، چیز مهمی نیست.

اما اصرار که کردند، دستش را از روی چشمش برداشت ... دور چشمش حسابی کبود شده بود.

حجت(2) گفت: چه کسی تو را به این روز انداخته است؟

- هیچ چی نشده، بابا ول کنید!

- راستش را بگو!

  • همایون سلحشور فرد

فرهنگ بسیجی 51

مدیریت اسلامی 17

حمید در دفتر بسیج نشسته بود که پیرمردی در زد.

- بفرمائید!

- سلام حمید آقا !

- سلام عمو ! خسته نباشید! چه عجب از این طرف ها ؟!

- برای گرفتن گلوله آمده ام؛ گلوله هایم تمام شده بود، آمدم گلوله بگیرم.

- عمو شما چرا آمدید؟ می گفتید برایتان می آوردیم.

- نه حمید آقا، شما فرمانده بسیج هستید؛ این وظیفهٔ ماست که به حضورتان برسیم.

- عمو ! از این حرفها نزن!؛ من فرمانده نیستم که دستور بدهم، فرمانده هستم که تمام کارها را خودم انجام دهم؛ ما کوچک همهٔ شما هستیم.

پیرمرد به اصرار برای ناهار میهمان بسیج شد و دید که حمید چگونه از غذای گرم آن روز کمتر استفاده کرد و بیشتر کناره های نان را خورد.

کتاب «گمشدگان مجنون»/صفحه38 /به نقل از برادر مصطفوی


لینک در کانال تلگرامی «فرهنگ بسیجی»

  • همایون سلحشور فرد

فرهنگ_بسیجی/1

مدیریت اسلامی/1

از لشگر ما، گردان امام سجاد(صلوات الله علیه) مأمور شد به یکی از گردان های ارتش؛ ابتدا بین بچه های ما و ارتشی ها رابطه ی چندانی وجود نداشت، ولی یک روز که چند تا از همین ارتشی ها پیش ما بودند، آقا مهدی سوار بر یک لندرور از راه رسید.

در ماشین که باز شد، بچه ها ریختند سرش و دوره اش کردند، او هم با بچه ها گرم گرفت و با آنها روبوسی می کرد بعد هم رفت داخل یک سنگر.

یکی از ارتشی ها که از درجه داران قدیمی هم بود، از من پرسید: «این بنده خدا کیه؟ رفیق تونه؟» گفتم: «رفیق مون هست، سرورمون هست و از همه مهم تر فرمانده لشگرمون هم هست.»

تا گفتم فرمانده لشگر، دهانش از تعجب باز ماند و گفت: «شوخی می کنی! امکان نداره، اگه فرمانده لشگر بود چطور اومده این مقر دور افتاده به گردانش سرزده؟!، فرمانده لشگر که هم چین کاری نمی کنه، تازه اون هم بدون محافظ و تنها»

ما که خنده مان گرفته بود، گفتیم: «مگه اشکالی داره؟» بنده خدا گفت: «برای این باور نمی کنم که گاهی پیش اومده توی چند سالی که در تیپ خدمت کردم، حتی یک بار هم فرمانده تیپ را ندیدم، چه برسد به فرمانده لشکر.»

بعد از آن روز، هر وقت ما را می دید، می گفت: «قدر فرمانده تون رو بدونید، عجب فرمانده ای دارید، واقعاً نظیر ندارد. من آرزومه یه هم چین فرماندهی داشته باشم.»

کتاب «از همه عذر می خواهم(خاطراتی از شهید مهدی زین الدّین)»/صفحه39

  • همایون سلحشور فرد