وبلاگ شخصی همایون سلحشور فرد

این وبلاگ تجمیع وبلاگ های جداگانه قبلی ام است

وبلاگ شخصی همایون سلحشور فرد

این وبلاگ تجمیع وبلاگ های جداگانه قبلی ام است

بایگانی

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

فرهنگ_بسیجی/1

مدیریت اسلامی/1

از لشگر ما، گردان امام سجاد(صلوات الله علیه) مأمور شد به یکی از گردان های ارتش؛ ابتدا بین بچه های ما و ارتشی ها رابطه ی چندانی وجود نداشت، ولی یک روز که چند تا از همین ارتشی ها پیش ما بودند، آقا مهدی سوار بر یک لندرور از راه رسید.

در ماشین که باز شد، بچه ها ریختند سرش و دوره اش کردند، او هم با بچه ها گرم گرفت و با آنها روبوسی می کرد بعد هم رفت داخل یک سنگر.

یکی از ارتشی ها که از درجه داران قدیمی هم بود، از من پرسید: «این بنده خدا کیه؟ رفیق تونه؟» گفتم: «رفیق مون هست، سرورمون هست و از همه مهم تر فرمانده لشگرمون هم هست.»

تا گفتم فرمانده لشگر، دهانش از تعجب باز ماند و گفت: «شوخی می کنی! امکان نداره، اگه فرمانده لشگر بود چطور اومده این مقر دور افتاده به گردانش سرزده؟!، فرمانده لشگر که هم چین کاری نمی کنه، تازه اون هم بدون محافظ و تنها»

ما که خنده مان گرفته بود، گفتیم: «مگه اشکالی داره؟» بنده خدا گفت: «برای این باور نمی کنم که گاهی پیش اومده توی چند سالی که در تیپ خدمت کردم، حتی یک بار هم فرمانده تیپ را ندیدم، چه برسد به فرمانده لشکر.»

بعد از آن روز، هر وقت ما را می دید، می گفت: «قدر فرمانده تون رو بدونید، عجب فرمانده ای دارید، واقعاً نظیر ندارد. من آرزومه یه هم چین فرماندهی داشته باشم.»

کتاب «از همه عذر می خواهم(خاطراتی از شهید مهدی زین الدّین)»/صفحه39

  • همایون سلحشور فرد