اهمّیت ورزش در طب سنتی+صوت
- ۰ نظر
- ۲۸ آبان ۹۶ ، ۰۹:۴۶
- ۱۹۷ نمایش
فرهنگ بسیجی 54
مدیریت اسلامی 18
حمید(1) دست راستش را روی چشمش گذاشته بود و موتور را هدایت می کرد؛ جلوی سنگر که رسید، موتور را خاموش کرد، پیاده شد و داخل سنگر رفت.
بچه ها تا او را دیدند، متوجّه چشمش شدند که دستش آن را پوشانده بود.
- چی شده حمید ؟
- هیچ چی، چیز مهمی نیست.
اما اصرار که کردند، دستش را از روی چشمش برداشت ... دور چشمش حسابی کبود شده بود.
حجت(2) گفت: چه کسی تو را به این روز انداخته است؟
- هیچ چی نشده، بابا ول کنید!
- راستش را بگو!
آنچه وجود مبارک حضرت ابراهیم دید همین بود که «إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ» و همین هم واقع شده.
پرسش: مگر شرع قائل به حُسن و قبح عقلی نیست؟
پاسخ: بله.
پرسش: چطور امر خداوند بر یک امر قبیحی جاری شده است؟
پاسخ: ما خلاف کنیم قبیح است؛ درباره مالِ خودمان حق نداریم که بگذاریم بیراهه کسی بیاید و از ما بگیرد ...
بسیاری از ماها اسلامی حرف میزنیم و قارونی فکر میکنیم؛ ما خیال میکنیم خدا هم ـ معاذ الله ـ مثل یکی از افراد دیگر است، کسی حق ندارد در مال و جان ما بدون اذن ما تصرف کند که این صحیح است، برای اینکه ما مالک جان و مال هستیم(النَّاسُ مُسَلَّطُونَ عَلَى أَمْوَالِهِم)
این نسبت به قانونی است که خدا جعل کرده و عقل هم پذیرفته است، اما نسبت به ذات اقدس الهی ما واقعاً مالک هستیم یا امین می باشیم؟ ...
اصلِ قتل(یعنی کسی بخواهد دیگری را بکُشد)، ظلم است و قبیح؛ چه اینکه خودِ انسان [نیز] اگر بخواهد خودش را بکُشد، ظلم است و قبیح؛ [لذا] خودکشی هم حرام است.
سرّش آن است که مقدار سلطه ما بر بدن محدود است، ما «بالقول المطلق» مالک خودمان نیستیم؛ چه اینکه «بالقول المطلق» مالک مالمان هم نیستیم.
خدای سبحان که ما را مالک مال قرار داد، قلمرویی را برای سلطه ما قرار داد؛ این «النَّاسُ مُسَلَّطُونَ عَلَی أَمْوَالِهِم»(*) محدود است.
خدا این مال را در اختیار انسان قرار داد و او را مالک این مال قرار داد و حوزه سلطنت او را هم مشخص کرد؛ لذا اسراف حرام است، صَرف مال در کار حرام، حرام است؛ این را شارع اجازه نداد.
بدن ما هم اینچنین است. این بدن ما درست است که در اختیار ماست، اما اینچنین نیست که ما بتوانیم به آن آسیب برسانیم ...
و از اینکه قرآن کریم در بعضی از موارد دارد اینها به خودشان ستم کردند، معلوم میشود که ما امین هستیم نه مالک، اگر مالک باشیم تصرّفِ مالک در مملوک که ظلم نیست.
بعضی از کسانی که به اصطلاح اهل معرفت هستند میگویند که وجود مبارک حضرت ابراهیم خواب دید ولی خواب خود را باید تأویل میبرد و تعبیر میکرد، ولی نکرد ... آنچه را دید شروع کرد به عمل کردن، بعد در موقع عمل متوجه شد که باید تعبیر میکرد؛ این «کَبش»(گوسفند شاخ دار، قوچ) را به صورت اسماعیل دید و خیال کرد که اسماعیل را باید ذبح کند.
این تعبیر بسیار تعبیر تند و ناروایی است، گرچه اینها جزء بزرگان هستند ... این سخن به نظر ما باطل است ...
رؤیا گاهی تعبیر میخواهد و گاهی تعبیر نمیخواهد ... رؤیای صادقه وجود مبارک ابراهیم خلیل هم تعبیر نمیخواست و آن متن رؤیا بود، به دلیل اینکه خدا میفرماید من شما را امتحان کردم ...
در «ذَبح» گوسفند که دیگر آزمون یکی از انبیای بزرگ و اولوالعزم مطرح نبود؛ ولی خدا میفرماید ما شما را امتحان کردیم، بَلاء مُبین است؛ خوب امتحان کردیم و شما از عهده امتحان خوب برآمدید، پس معلوم میشود آنچه را دید «ذَبح» خود وجود مبارک اسماعیل بود، وگرنه چه امتحانی دارد؟ ...
پرسش: حرمت قتل فرزند چه می شود؟
آنهایی که خوابهای آشفته میبینند، مثل بیداری آنهاست.
کسانی که اهل تحقیق و پژوهش نیستند، آدمهای عادی هستند؛ پنج شش نفر وقتی یک جا مینشینند، اول که وارد میشوند در یک موضوع سخن میگویند، یک ساعت که نشستند و ختم جلسه اعلام شده و دارند میروند درباره چیزهایی بحث کردند که هیچ رابطهای بین آن حرفهای آخر اینها با حرفهای اول اینها نیست؛ براساس تداعی معانی، تداعی الفاظ، تداعی اذهان است، پراکندهگویی عصاره کار جلسه آنهاست؛ اینها را «اضغاث احلام» میگویند.
شما ببینید این باغهایی که علف هرز زیاد دارد، وجین می خواهد ... اگر باغبانی نداشته باشد تا علف هرز را وجین کند، وقتی یک دسته سبزی از آن باغ بگیرید، شما این دسته سبزی را که مثلاً یک کیلو وزن آن است دهها بار باید بگردی تا یک برگ قابل خوردن پیدا کنی.
چندی قبل یکی از آقایان علما در مسجدی بین دو نماز به نقل خوابی پرداخت که حجت الإسلام رحیمیان(سرپرست پیشین بنیاد شهید و تولیت فعلی آستان مقدس جمکران) برایش تعریف کرده بود.
وی ابتدا تأکید می کند که حاج آقای رحیمیان معمولاً اهل تعریف کردن خواب نیست، سپس در ادامه به جهت ذکر اهمّیت پرهیز از اختلافات، اینگونه نقل می کند که ایشان امام خمینی(ره) را در خواب دیده است در حالی که بسیار لاغر شده بود؛ لذا جویای احوال می شود و از امام سؤال می کند که چرا به این وضع درآمده اید؟!
امام(ره) در پاسخ می گوید:«من اگر می دانستم مردم پس از من اینگونه به اختلاف می افتند از اول نهضت برپا نمی کردم»!!!
با شنیدن حکایتِ این خواب، غرق در شگفتی و تعجّب شدم؛ چرا که امامِ تکلیف گرایی که ما می شناسیم همواره خود را مأمور به انجام تکلیف می دانست و نتیجه برایش موضوعیت چندانی نداشت(1).
چگونه امام در عالم رؤیا و یا عالم برزخ تغییر می کند و از انجام تکلیف خود، پشیمان می شود؟!
آیا با اختلافاتی که مسلمانان صدر اسلام دچارش شدند، به گونه ای که دختر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را به خشم آوردند، علی(علیه السلام) را خانه نشین کردند، پیشوایان معصوم(علیهم السلام) را یکی پس از دیگری مقتول یا مسموم کردند و...، پیامبر اسلام هم باید بگوید «من از انجام رسالت خود پشیمان شده ام»؟!
امام راحل(ره) فقط درباره مقطع کوتاهی از نهضتِ پر برکتش فرمود «ما در جنگ برای یک لحظه هم نادم و پشیمان از عملکرد خود نیستیم؛ راستی مگر فراموش کردهایم که ما برای ادای تکلیف جنگیدهایم و نتیجه فرع آن بوده است؟!.»(2)؛ آن وقت چگونه باور کنیم چنین فردِ تکلیف گرایی، یهویی در خواب از کلِّ نهضت پیامبرگونه اش پشیمان می شود؟!
صوت قدیمی:
نوحه خوانی حاج غلام کویتی پور و حاج صادق آهنگران
دهه آخر صفر سال 1365 شمسی
حسینیه عاشقان ثار الله سپاه
به
مناسبت ایام عزاداری ماه صفر، یکی از نوارهای کاستی که دوران سربازی از
تبلیغات سپاه گرفتم، تبدیل به فایل صوتی کردم و تقدیم می کنم:
بین حسینت را به خون آغشته بی سر، یا جدّا
خواهم امشب خون ز چشم تر بگریم
یا حسین جان ما به قربانت/ جان به قربان کام عطشانت
فرهنگ بسیجی 53
خانواده 1
همسر حمید برای شرکت در آزمون استخدام وزارت آموزش و پرورش رفته است.
به خانه که رسید، شروع به تعریف از نحوهٔ آزمون و آسانی سؤال ها کرد.
- [همسرِ حمید باکری:] «احسان چطور بود؟ زیاد اذیت کرد؟ ببین من از دست او چی می کشم؛ بگذار کمی هم به بابایش عادت کند!» و خندیدند.
صحبت ها و خنده ها که تمام شد حمید گفت که می خواهد با او صحبت کند.
رنجنامه های دهه هفتاد/32
از حسینیه حاج همّت تا هیأت طلافروشان(درد دل مکتوب یکی از بسیجیان اکیپ تفحّص شهداء)/5
شب شام غریبان حسینی، عاشورای 73 در میدان محسنی (مادر) و خیابان میرداماد، حسابی جایت خالی بود تا ببینی در آنجا هیچکس غریب تر از آقا امام حسین (ع) نبود؛ به قول یکی از بچه ها، همه چیز دیده بودیم الا کوکتل پارتی محرم !
در جلوی پاساژ طلافروش ها، که به اصطلاح محل برگزاری هیأت عزاداری طلافروش های میدان محسنی بود، انبوه پسران و دختران در دو طرف خیابان تجمع کرده بودند، طوری که حتی ترافیک هم مختل شده بود.
با خودم گفتم: «نباید اینقدر بی انصاف باشیم، چه کار به ظواهر آدم ها داریم؟! چه اشکالی دارد؟! هر چه هم که در شمال شهر غریب باشیم بالاخره اینجا هم جزو خاک مملکت ماست؛ ببین! این هم هیأت عزاداری برای سیدالشهدا(علیه السّلام)»
این بود که رفتیم قاطی این جمعیت که معلوم شد از اکثر نقاط همین محله آمده اند؛ قیافه های دختران 13 تا 20 ساله به اشکال عجیب و غریبی شبیه آنچه در مرکز خرید مرصاد دیده بودیم آرایش شده بود.
چپ و راست ماشین های لوکس هفت، هشت میلیون به بالا بود که جلوی پاساژ ردیف شده بودند؛ با مزه تر از همه جدال و چشم و هم چشمی پسرکی شانزده، هفده ساله بود که سوار بر یک میتسوبیشی گالانت اسپرت، داشت با دخترکی هم سن و سال خودش که پشت فرمان یک اپل متالیک مشکی لمیده بود و بستنی کیم می مکید، مجادله می کرد!؛ دعوایشان بر سر این بود که دست به فرمان کدامشان بهتر است و ماشین کدام، سرعتش بیشتر است ...
بگذار بقیه ماجرا را به زبان حال برایت بگویم که لطف بیشتری دارد!