رنجنامه های دهه هفتاد/32
از حسینیه حاج همّت تا هیأت طلافروشان(درد دل مکتوب یکی از بسیجیان اکیپ تفحّص شهداء)/5
شب شام
غریبان حسینی، عاشورای 73 در میدان محسنی (مادر) و خیابان میرداماد، حسابی
جایت خالی بود تا ببینی در آنجا هیچکس غریب تر از آقا امام حسین (ع) نبود؛
به قول یکی از بچه ها، همه چیز دیده بودیم الا کوکتل پارتی محرم !
در جلوی
پاساژ طلافروش ها، که به اصطلاح محل برگزاری هیأت عزاداری طلافروش های
میدان محسنی بود، انبوه پسران و دختران در دو طرف خیابان تجمع کرده بودند،
طوری که حتی ترافیک هم مختل شده بود.
با خودم
گفتم: «نباید اینقدر بی انصاف باشیم، چه کار به ظواهر آدم ها داریم؟! چه
اشکالی دارد؟! هر چه هم که در شمال شهر غریب باشیم بالاخره اینجا هم جزو
خاک مملکت ماست؛ ببین! این هم هیأت عزاداری برای سیدالشهدا(علیه السّلام)»
این بود
که رفتیم قاطی این جمعیت که معلوم شد از اکثر نقاط همین محله آمده اند؛
قیافه های دختران 13 تا 20 ساله به اشکال عجیب و غریبی شبیه آنچه در مرکز
خرید مرصاد دیده بودیم آرایش شده بود.
چپ و
راست ماشین های لوکس هفت، هشت میلیون به بالا بود که جلوی پاساژ ردیف شده
بودند؛ با مزه تر از همه جدال و چشم و هم چشمی پسرکی شانزده، هفده ساله بود
که سوار بر یک میتسوبیشی گالانت اسپرت، داشت با دخترکی هم سن و سال خودش
که پشت فرمان یک اپل متالیک مشکی لمیده بود و بستنی کیم می مکید، مجادله می
کرد!؛ دعوایشان بر سر این بود که دست به فرمان کدامشان بهتر است و ماشین
کدام، سرعتش بیشتر است ...
بگذار بقیه ماجرا را به زبان حال برایت بگویم که لطف بیشتری دارد!