وبلاگ شخصی همایون سلحشور فرد

این وبلاگ تجمیع وبلاگ های جداگانه قبلی ام است

وبلاگ شخصی همایون سلحشور فرد

این وبلاگ تجمیع وبلاگ های جداگانه قبلی ام است

بایگانی

۵۸ مطلب با موضوع «وبلاگ تکلیف الهی» ثبت شده است

رنجنامه های دهه هفتاد/32

از حسینیه حاج همّت تا هیأت طلافروشان(درد دل مکتوب یکی از بسیجیان اکیپ تفحّص شهداء)/5

شب شام غریبان حسینی، عاشورای 73 در میدان محسنی (مادر) و خیابان میرداماد، حسابی جایت خالی بود تا ببینی در آنجا هیچکس غریب تر از آقا امام حسین (ع) نبود؛ به قول یکی از بچه ها، همه چیز دیده بودیم الا کوکتل پارتی محرم !

در جلوی پاساژ طلافروش ها، که به اصطلاح  محل برگزاری هیأت عزاداری طلافروش های میدان محسنی بود، انبوه پسران و دختران در دو طرف خیابان تجمع کرده بودند، طوری که حتی ترافیک هم مختل شده بود.

با خودم گفتم: «نباید اینقدر بی انصاف باشیم، چه کار به ظواهر آدم ها داریم؟! چه اشکالی دارد؟! هر چه هم که در شمال شهر غریب باشیم بالاخره اینجا هم جزو خاک مملکت ماست؛ ببین! این هم هیأت عزاداری برای سیدالشهدا(علیه السّلام)»

این بود که رفتیم قاطی این جمعیت که معلوم شد از اکثر نقاط همین محله آمده اند؛ قیافه های دختران 13 تا 20 ساله به اشکال عجیب و غریبی شبیه آنچه در مرکز خرید مرصاد دیده بودیم آرایش شده بود.

چپ و راست ماشین های لوکس هفت، هشت میلیون به بالا بود که جلوی پاساژ ردیف شده بودند؛ با مزه تر از همه جدال و چشم و هم چشمی پسرکی شانزده، هفده ساله بود که سوار بر یک میتسوبیشی گالانت اسپرت، داشت با دخترکی هم سن و سال خودش که پشت فرمان یک اپل متالیک مشکی لمیده بود و بستنی کیم می مکید، مجادله می کرد!؛ دعوایشان بر سر این بود که دست به فرمان کدامشان بهتر است و ماشین کدام، سرعتش بیشتر است ...

بگذار بقیه ماجرا را به زبان حال برایت بگویم که لطف بیشتری دارد!

  • همایون سلحشور فرد

رنجنامه های دهه هفتاد/31

از حسینیه حاج همّت تا هیأت طلافروشان(درد دل مکتوب یکی از بسیجیان اکیپ تفحّص شهداء)/4

... یکی از بچه ها، رادیوی ماشین را روشن می کند؛ اخبار فرهنگی... صدای شاد گویند بشارت می دهد «341 سکّه متعلّق به عصر قاجار در یک حفاری بدست آمد؛ به گزارش خبرنگار ما...»

موج رادیو را عوض می کنم؛ از شنیدن رنگ تند پرقمیش ویلون و شارت و شورت سینتی سایزر، می فهمم روی موج «رادیو پیام » آمده ایم.

آوای سوزناک خانم مجری با چاشنی غلیظ آهی کشدار، در حال دکلمه اشعار بی وزن و قافیه سپهری به گوش می رسد که «به سراغ من اگر می آیید، نرم و آهسته بیایید!»؛ خفه اش می کنم! خانم مجری را نه، رادیو را!

بعد از پیاده کردن یکی از بچه ها در خیابان شهیدبهشتی سابق(!) - عباس آباد فعلی - جهت خرید بعضی مایحتاج، به فروشگاه دائمی مستقر در مصلّای تهران می رویم.

به به! چه نام زیبایی دارد: «مرکز خرید مرصاد»!

  • همایون سلحشور فرد

رنجنامه های دهه هفتاد/29

از حسینیه حاج همّت تا هیأت طلافروشان(درد دل مکتوب یکی از بسیجیان اکیپ تفحّص)/2

حالا بیا تا با هم به فکه برویم؛ همان محل قتلگاه یاران خمینی (رض).

بچه های تفحص اینجا از خروس خوان سحر تا تنگ غروب، وجب به وجب، میدان های مین و شیارها و کانال های به جامانده از عملیات والفجر 1 را زیر و رو می کنند و به حفاری و کاوش می پردازند.

هر قدمی که در این قتلگاه ها بر می دارند، مساوی با خطر مرگشان است، اما به عشق شهداء، به خاطر خانواده هایی که دوازده سال است چشم به راه تکه استخوانی از جگر گوشه هایشان هستند، با همه سختی ها و مشقات اینجا کنار می آیند و حاضر به ترک این مقتل ها نیستند.

به خدا سوگند بارها با خودم گفته ام خداوندا، یعنی غریب تر از این مکان آیا جایی هست؟

  • همایون سلحشور فرد

رنجنامه های دهه هفتاد/28

نماهنگ صوتی منتشر نشده از حاج صادق آهنگران
به مناسبت هفته دفاع مقدس

دوران دانشجویی که گاهی با مجموعه روایت فتح در ارتباط بودم، یک نوار کاست حاوی دو نماهنگ صوتی زیبا از مثنوی های «راز شب» و «شراب 8 ساله» به من دادند که تا کنون ندیدم جایی منتشر شده باشد.

البته قسمت هایی از مثنوی «راز شب» در تیتراژ سری های بعدی مجموعه «روایت فتح» پس از شهادت سید مرتضی آوینی پخش شد که در ابتدای همین نماهنگ صوتی کامل هم حاج صادق آهنگران توضیح می دهد طبق توصیه شهید آوینی چون تیتراژ قبلی (مثنوی «شهادت») قدیمی شده بود بنا شد روی یک اثر جدید کار شود که همین مثنوی «راز شب» انتخاب شد.

لذا ابتدا متن کامل این اشعار را تقدیم می کنم که در برخی سایت های دیگر تحت همین عنوان(یا تحت عنوان مثنوی «شرمساری») منتشر شده است و سپس در انتها می توانید فایل صوتی آن را دریافت کنید:

  • همایون سلحشور فرد

رنجنامه های دهه هفتاد/27

مثنوی «شیعه نامه» 

مثنوی «شیعه نامه» را شاید شنیده و خوانده باشید.

در سایت های دیگر هم منتشر شده است.

اما شاید ندانید سراینده این اشعار(مرحوم آقاسی) سر سیاه زمستان از حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی اخراج شد!

لذا در این قسمت از رنجنامه های دهه 70، این مثنوی را بازنشر می دهم:

  • همایون سلحشور فرد

این امپریالیسم است که روابط انسان ها را پیچیده، بروکراتیک و به قول شهید بزرگ، دکتر علی شریعتی، جن زده جلوه می دهند.

کلیه روابط سالم، ساده هستند.

اگر روابط انسان با خدایش رابطه ایست بسیار ساده، چرا باید روابط انسان با انسان های دیگر پیچیده باشد؟!

برای درنوردیدن طومار روابط جن زده و جن زدگی باید به سادگی و بداهت در روابط توجه کرد.

این روابط استثماری و روابط استعماری هستند که انسان ها رو به خود و به دیگران بیگانه می کند.

اگر راه های مشاوره و مشورت باز باشد، اگر انسان ها خود را یکی رئیس و دیگری مرئوس ندانند، اگر انسان ها با هم رابطه سالم و انسانی داشته باشند، به بهترین انسان در میان خود رأی خواهند داد که اداره امور را بر عهده بگیرد و بهترین افراد را برای اداره امور کشور انتخاب خواهند کرد.

مستند «تاریخ شفاهی ایران/ 18 شهریور ماه 1396/ شبکه مستند سیما/ جلسه مجلس خبرگان قانون اساسی در بررسی و تصویب اصل79/ مهر ماه 1358

دریافت گزیده مستند

 مشاهده و دریافت کامل مستند

لینک در وبلاگ تکلیف الهی

  • همایون سلحشور فرد

سال 72 بعد سربازی با فراخوان معلمّمان استاد محمد اکرمی بنا شد که با جمعی هماهنگ و منسجم از شاگردان قدیمش در امور پرورشی مدرسه مشغول شویم و هر کس گوشه ای از کار را به عهده بگیرد.

چند سالی بود که ولادت حضرت زینب(سلام الله علیها) منزلمان هیأت و مراسم جشن مولودی برقرار بود.

آن سال بنا شد بعد مراسم جشن، جلسه توجیهی با حضور دوستان در اتاقم برگزار شود(یادش به خیر اون قدیما خونه ها بزرگ بود) و حاج آقا اکرمی برایمان صحبت کند.

سخنان حاجی بیشتر حول و حوش وضعیت اسف بار فرهنگی در جامعه بود و تکلیف انقلابی و رسالت سنگینی که بعد شهداء بر عهده ماست(حیف شد که ضبط نکردم) اواخر جلسه هم اشاره کوتاهی به اهداف و برنامه های فعالیت فرهنگی و پرورشی در مدرسه داشت.

گرچه جلسه به درازا انجامیده بود و برنج ها حسابی ته دیگ بسته بود، ولی سخنان حاجی آنقدر دلنشین و تنبّه آور و بیدارکننده و مسؤولیت آفرین بود که کسی احساس خستگی و گشنگی نمی کرد.

جلسه آن شب تمام شد و حاجی روز بعد رفت مدرسه.

مدیر مدرسه معلم فیزیک ما بود؛ یک آدم حزب اللّهی و جانباز دفاع مقدّس که یکی از دست هایش از مچ قطع شده بود.

اما این مدیر ما در یک برخورد ناباورانه و ناشی از توهّم توطئه‌ ، برگشت به حاجی گفت:

  • همایون سلحشور فرد

چندی قبل دکتر کرمی(1) در ضمن یکی از سخنرانی های خود(2) با نقل خاطره ای مربوط به 70-60 سال قبل، می گفت:

«دیکتاتورها از ملّت جاهل خوششان می آید؛ حکومت بر ملّت عاقل خیلی سخت است.

پدر من می گفت ما خان داشتیم، آن موقع من کارگر نانوایی بودم، خان می آید با ماشینش از تهران رد بشود که نگاه می کند و من هم نشسته بودم روزنامه می خواندم.

خان می پرسد: "این رعیّت ماست؟"

می گویند: "بله"

خان می پرسد: "رعیّت ما روزنامه می خواند؟!"

می گویند: "بله"

خان می گوید: "رعیّتی که روزنامه می خواند به درد رعیّتی نمی خورد!"؛ من رعیّت بی سوادِ خنگ می خواهم که بهش گفتم "بمیر!" بمیرد، هیچی نفهمد!

برای این است که من روی فرهنگ جامعه خیلی کار می کنم؛ مردم! فرهنگ تان را بیاورید بالا!»

دریافت صوت 

اما سخنان استاد برای من -علی رغم این که خان ندیده ام- چندان تعجّب برانگیز نبود؛ چرا که

  • همایون سلحشور فرد